و خدا زن را از پهلوی چپ مرد آفرید آری خداوند زن را از پهلوی چپ مرد آفرید نه از سر او تا فرمانروای او باشد نه از پای او تا لگد کوب امیال او گردد بلکه از پهلوی او تا برابر با او باشد و از زیر بازوی او تا مورد حمایت او باشد و از نزدیکترین نقطه به قلب او تا معشوق و محبوب او باشد...
===============================================================
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
می گویند که فردا مرا به زمین می فرستی
اما من به این کوچکی و ناتوانی
چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟؟
خداوند پاسخ داد:
از میان فرشتگان بیشمارم. یکی را برای تو در نظر گرفته ام.
او در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد بود.
کودک همچنان مردد و ادامه داد .اما اینجا در بهشت من جز خندیدن و آواز و شادی کاری ندارم.
خداوند لبخند زد : فرشته ی تو برایتآواز خواهد خواند و
هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق اورا احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.
کودک ادامه داد :
من چطور می توانم بفهمم که مردم چه می گویند در حالی که زبان آنها را نمی دانم.
خداوند او را نوازش کرد و گفت:
فرشته ی تو زیباترین وشیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در
گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت:
اما اگر بخواهم با تو صحبت کنم چه کنم؟؟
و خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت؟
"فرشته ات دستهای تو را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو می آموزد که چگونه دعا کنی."
کودک سرش را برگرداند و پرسید:
شنیده ام که در زمین انسانهای بد هم زندگی می کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟؟
خدا گفت :
فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی ادامه داد :
اما من همیشه به این دلیل که نمی توانم تو را ببینم غمگین خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت :
فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد
اگرچه من همیشه در کنار تو هستم.
در آن هنگام بهشت آرام بود
- اما صداهایی از زمین به گوش می رسید.
کودک می دانست که بزودی باید سفر خود را آغاز کند
.پس سوال آخر را به آرامی از خداوند پرسید :
خدایا اگر باید هم اکنون به دنیا بروم لا اقل نام فرشته ام را به من بگو.
خداوند او رانوازش کرد و پاسخ داد :
نام فرشته ات اهمیتی ندارد ولی می توانی او را "مادر" صدا کنی.